عبادات شبانه بزرگان16
چهل و هشتم: نجات از شرّ دشمن به وسيله نماز شب
احمد بن محمد بن علی علوی حسینی مصری میگوید:
«حاکم مصر نزد احمد بن طولون، از من سعایت (بدگویی) کرده بود؛ لذا همّ و غم شدیدی مرا در خود گرفت؛ به طوری که بر جان خود میترسیدم. به همین جهت به قصد بیت الله الحرام از مصر خارج شدم و از آن جا به عراق رفته وارد کربلا شدم و به قبر مطهر حضرت سید الشهداء (ع) پناه آوردم و از حضرتش امان طلبیدم و تا پانزده روز در آن مکان شریف بودم و دعا و زاری مینمودم.
تا آنکه یک وقت در میان خواب و بیداری ناگاه مولای خود حضرت صاحب الزمان و ولیّ الرحمن (ع) را زیارت کردم. فرمودند:
امام حسین علیه السلام به تو میفرمایند: فرزند من، آیا از فلان کس ترسیدهای؟
عرض کردم: آری؛ چون قصد کشتن مرا دارد و به همین جهت به مولای خود پناه آوردهام تا از او شکایت کنم.
حضرت فرمودند: چرا خدا را به دعایی که پیامبران در شداید و فشارها خوانده و نجات یافتهاند، نخواندهای؟
عرض کردم: آن دعا کدام است؟
فرمودند: شب جمعه غسل کن و نماز شب بخوان و سجده شکر انجام بده. بعد این دعا را در حالی که بر سر زانو و سر انگشتان پاها نشستهای، بخوان.
و خود حضرت آن دعا را برایم خواندند و پنج شب متوالی این کار را انجام میدادند تا از حفظ شدم. شب ششم شب جمعه بود و دیگر تشریف نیاوردند. من برخاستم و غسل نمودم و تغییر لباس دادم بعد نماز شب را به جای آورده و سجده شکر کردم. سپس بر سر زانو و انگشتان پا نشسته دعا را خواندم.
شب شنبه آن حضرت را در خواب دیدم؛ فرمودند:
دعایت مستجاب شد و دشمنت بعد از آن که دعا را خواندی پیش روی کسی که نزد او سعایت کرده بود (احمد بن طولون) به هلاکت رسید.
احمد بن علوی مصری میگوید: صبح امام حسین (ع) را وداع گفته به سوی مصر روانه شدم. وقتی به اردن رسیدم مردی از همسایگان مصری خود را دیدم، که از اهل ایمان و شیعه بود. او به من خبر داد که احمد بن طولون دشمن تو را دستگیر کرد و دستور داد سرش را از پشت گردن بریدند و بدن او را به نیل انداختند و این جریان در شب جمعه اتفاق افتاد.
بعد از تحقیق، معلوم شد این کار مقارن تمام شدن دعای من بوده است؛ همان گونه که مولایم به من خبرش را داده بودند.
سید بن طاووس (ره) این قضیه را با سند دیگر و اندک اختلافی نقل کرده است که: احمد بن علوی مصری میگوید:
«در بازگشت، به مصر وقتی به یکی از منازل رسیدم ناگاه قاصدی از طرف اولاد خودم را دیدم. آن قاصد به همراه خود نامه ای به این مضمون داشت: آن مردی که از او فرار کردی، عده ای را به میهمانی دعوت کرد و برایشان سفره ای مهیا نمود.
میهمانان بعد از صرف غذا متفرق شدند و او هم شب خوابید در حالی که غلامانش در همان مکان حضور داشتند. صبحگاهان از وی هیچ صدا و اثری احساس نشد. لحاف را از صورتش برداشتند اما با کمال تعجب مشاهده کردند که سرش از قفا بریده و خونش جاری است».
چهل و نهم: اثر تربيت در كودك
سـهـل شـوشترى از بزرگان عرفاست كه در سن هشتاد سالگى، به سال 283 ه.ق از دنيا رفت.
او مـىگـويـد: مـن سـه سـاله بودم كه نيمههاى شبى ديدم دايىام محمدبن سوار از بستر خواب برخاسته و مشغول نماز شب است.
يك بار به من گفت: پسرم، آيا آن خداوندى كه تو را آفريده ياد نمىكنى؟ گفتم: چگونه او را ياد كنم؟ گفت: شب، هنگاميكه براى خواب در بسترت مىآرمى، سه بار از صميم دل بگو: خدا با من است و مـرا مىنگرد و من در محضر او هستم.
چند شب همين گفتار را از ته دل گفتم.
سپس به من گـفـت: ايـن جـمـلـهها را هر شب هفت بار بگو.
من چنين كردم.
شيرينى اين ذكر در دلم جاى گرفت.
پس از يك سال به من گفت: آنچه گفتم در تمام عمر تا آنگاه كه تو را در گور نهند از جان و دل بگو، كه همين ذكر و معنويتش دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد.
بـه ايـن تـرتـيـب نـور ايـمان به توحيد، در دوران كودكى در دلم راه يافت و بر سراسر قلبم چيره شد.
پنجاهم: وصيت حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى رحمه الله عليه به فرزندش
حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى رحمه الله عليه به فرزندش وصيت كرد سجّادهاش را با او دفن كنند.
حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى رحمه الله عليه به فرزندش وصيت كرد:
سجّاده اى كه 70 سال بر روى آن نماز شب به جا آوردهام، و تسبيحى از تربت امام حسين عليه السلام كه با آن در سحرها به عدد دانههايش استغفار كردهام با من دفن شود.
زیباترین حکایت از بزرگان را درفهرست قسمت داستان مطالعه فرمایید لطفا نظر یادتون نره
<-PollItems->
<-PollName->